X
GO
اخبار
ﺳﻪشنبه 06 آبان 1404 04:43 ب.ظ چاپ خبر

ضربه مرگبار آمریکا به سازمان ملل

ضربه مرگبار آمریکا به سازمان ملل

پس از ۱۱ سپتامبر، «بشردوستی» به سلاح غرب تبدیل شد.

- پ +

به گزارش سایت ستاد حقوق بشر، «خالد منصور»، کارشناس و تحلیلگر ارشد سیاسی، با سابقه طولانی در حوزه کمک‌های بشردوستانه و مأموریت‌های سازمان ملل متحد است. او در مقاله‌ای تکان‌دهنده با تکیه بر تجربیات مستقیم خود از رویدادهایی چون حمله ۱۱ سپتامبر در غزه، جنگ افغانستان و انفجار مرگبار مقر سازمان ملل در بغداد، استدلال می‌کند که واکنش جهان به حملات ۱۱ سپتامبر و جنگ‌های پس از آن، به تدریج حقوق بین‌الملل را تضعیف کرده و موجب شده کمک‌های بشردوستانه به ابزاری در خدمت منافع سیاسی و نظامی غرب تبدیل شود. به باور او، این روند در نهایت به ایجاد بستر مناسب برای «کارزار نسل‌کشانه» کنونی رژیم صهیونیستی در غزه انجامیده و سیستم بین‌المللی را تا آستانه فروپاشی کامل پیش برده است. متن کامل این یادداشت را در ادامه می‌خوانید:

خالد منصور نوشت: بیست و چهار سال پیش، در یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱، روی ایوان یک رستوران ساحلی در نوار غزه نشسته بودم. فقط دو سال بود که کار برای سازمان ملل متحد را شروع کرده بودم و کنار میزی با چند دیپلمات غربی و کارگران خارجی امدادی نشسته بودم. دیدم که پیشخدمت جوانی که داشت غذای ما را سرو می‌کرد، در میانه راه به سمت میزمان خشکش زد، نگاهش را دنبال کردم که به صفحه تلویزیون بالای سرمان دوخته شده بود. تصاویر خبری از برخورد یک هواپیما به یکی از ساختمان‌های مرکز تجارت جهانی در شهر نیویورک را نشان می‌داد.

واکنش به آن حملات، فرآیندی را آغاز کرد که در آن دولت‌های قدرتمند به تدریج حقوق بین‌الملل را تضعیف کردند، هنجارهای جنگی را فرسوده کردند و کمک‌های بشردوستانه را به ابزاری تبدیل کردند در خدمت اهداف نظامی و سیاسی خود. آن واکنش، که من از صندلی اول در طول دوران کاری‌ام در سازمان ملل شاهد آن بودم، بذرهای کارزار نسل‌کشی امروزی اسرائیل را نیز کاشت که غزه را با خاک یکسان کرده و ساکنانش را به فلاکت کشانده است.

آن زمان سخنگوی برنامه جهانی غذای سازمان ملل در کابل بودم و به طور موقت به سرزمین‌های فلسطینی اشغالی اعزام شده بودم. وقتی برای هماهنگی خروج از غزه با ارتش اسرائیل تماس گرفتم، با کنایه به من گفتند که در غزه بمانم چون از افغانستان بسیار امن‌تر است.

وقتی بالاخره پس از چند روز توانستم آنجا را ترک کنم، از دفاتر سازمان ملل در آن سوی مرز در اسلام‌آباد، به طور مستقیم دیدم که چگونه ماشین جنگی آمریکا وقتی در افغانستان از هدف خالی ماند، به سادگی دامنه عملیات خود را گسترش داد. همچنین از اکتبر ۲۰۰۱ تا آوریل ۲۰۰۲ در جلسات بسیاری شرکت کردم که در آن، مقامات دولت آمریکا با مدیران میدانی سازمان ملل ملاقات می‌کردند تا بر نحوه ارسال کمک‌ها به افغانستان، به ویژه به مناطقی که طالبان دیگر بر آن کنترل نداشتند، تاثیر بگذارند.

برخی از ما نیروهای امدادی، نفوذ آمریکا بر عملیات کمک‌رسانی را با این استدلال توجیه می‌کردیم که حداقل داریم به تغذیه و زنده ماندن میلیون‌ها افغان کمک می‌کنیم. استدلال می‌کردیم که سیاست، که در ریشه آنچه ما فجایع بشردوستانه می‌نامیم قرار دارد، به ما مربوط نیست. ما فقط تا جایی که می‌توانیم مردم را زنده نگه می‌داریم تا زمانی که یک راه حل سیاسی پیدا شود.

من چنین استدلال‌هایی را حتی زمانی که از نحوه تضعیف استقلال‌مان شرمنده بودم و کمک‌ها در نهایت بر اساس منافع ژئوپلیتیک و نه نیاز مردم توزیع می‌شد، برای حامیان و منتقدان تکرار می‌کردم.

دو سال بعد، پس از تهاجم دیگر آمریکا، به عراق رفتم. در آنجا، خیلی زود در معرض خشونت سیاسی قرار گرفتیم؛ خشونتی که همواره خود را در برابر آن به عنوان کارکنان «مستقل، بی‌طرف و بی‌غرض» کمک‌های بشردوستانه مصون می‌پنداشتیم. آنجا بود که خطر ریشه دواندن این باور که کمک‌های بین‌المللی، بازوی قدرت سیاسی و نظامی غرب هستند، به شکلی غمبار برایمان آشکار شد.

اواسط بعدازظهر یک روز بسیار گرم در ماه اوت سال ۲۰۰۳ بود که نیم ساعت دیرتر از برنامه مقرر، به سمت دفترم در هتل کانال بغداد راه افتادم. وقتی به آن ساختمان غم‌انگیز نزدیک می‌شدیم، ستونی از دود و ابری خاکستری را دیدم که در افق در حال شکل‌گیری بود. قبل از توقف کامل ماشین در ورودی اصلی، از آن بیرون پریدم. فریادها و گریه‌ها در گوشم طنین انداخت، در حالی که ذرات گرد و غبار مخلوط با عرق و بوی آهن گداخته به سوراخ‌های بینی‌ام وارد شد و چشمانم را می‌آزرد. یک سرباز مسلح آمریکایی مرا متوقف کرد. سر او داد کشیدم: «بگذار عبور کنم. این دفتر من است. من اینجا کار می‌کنم. من سخنگوی سازمان ملل هستم. من اینجا کار می‌کنم!»

من مانند هر بازمانده یک تراژدی، با حرص و ولع برای نزدیک شدن به کانون وحشت، هدایت می‌شدم. چطور این اتفاق وقتی من دور بودم افتاد؟ چرا من در دفترم نبودم؟ یک تمایل مقاومت‌ناپذیر برای باز کردن راهم از میان سربازان و ورود به آن محوطه آخرالزمانی وجود داشت. همکاری به من هشدار داد که وارد ساختمان نشوم، اما آن اجبار برای دیدن آنچه از دست داده بودم، مرا در چنگال گرفت و به پیش راند.

از یک در کوچک عقبی داخل رفتم و از پله‌ها بالا دویدم تا به طبقه دوم، جایی که دفترم بود، رسیدم. لپ‌تاپ من آنجا بود، اما بسیاری از کلیدهای صفحه کلیدش به دلیل نیروی انفجار از جای خود بیرون پریده بودند. تکه‌های بزرگ و تیز شیشه در پشت صندلی‌ام فرورفته بود. هر یک از آن‌ها می‌توانست پشتم را سوراخ کند اگر آنجا بودم.

در تاریکی راه رفتم و برای احساس کردن دیوارهای راهرو به یک سمت به دستانم تکیه کردم. نور کم تلفن همراهم برخی موانع سر راهم را نشان می‌داد تا اینکه یک سرباز مرا در دفتر «سرژیو ویرا د ملو»، رئیس هیات سازمان ملل در عراق، متوقف کرد. او چند هفته قبل، توسط دبیرکل وقت سازمان ملل، کوفی عنان، به آنجا فرستاده شده بود تا به آمریکایی‌های مهاجم کمک کند راهی برای خروج پیدا کنند؛ تا به آن‌ها کمک کند راهی برای بازپس دادن قدرت به عراقی‌ها پس از نابودی بنیان‌های نظامی و سیاسی رژیم صدام حسین در جنگی نامشروع که حتی توسط شورای امنیت سازمان ملل نیز تصویب نشده بود، پیدا کنند.

سعی کردم سرباز آمریکایی را متقاعد کنم که اجازه عبور بدهد. با نگاهی خالی در چشمانش گفت: «چیزی آنجا نیست. آن بخش از ساختمان تبخیر شده. اگر آنجا قدم بگذاری، چندین طبقه سقوط می‌کنی روی آوار، میله‌های آهنی و بلوک‌های بتنی.»

بعداً فهمیدم که ۲۳ نفر، از جمله د ملو، کشته و بیش از ۱۰۰ نفر زخمی شده‌اند. یک گروه شبه‌نظامی عراقی مسئولیت حمله را بر عهده گرفت و سازمان ملل را به حمایت از اشغال کشور توسط آمریکا متهم کرد.

برای چند روز، ما در طول روز و تا شب در سلسله ای بی‌پایان از جلسات، تماس‌های تلفنی و ایمیل‌ها مشغول بودیم. وقتی برای عصبانی بودن از شکست سازمان ملل در پیش‌بینی حمله یا محافظت بهتر از کارکنانش نبود. وقتی برای عصبانی بودن از تروریست‌های احمق و قاتل، یا برای تأمل در نقش تهاجم آمریکا و سیاست فاجعه‌بار حزب‌زدایی از بعث نبود.

قبل و بعد از حمله، بحث‌های طولانی را در میان مقامات ارشد سازمان ملل و کارکنان میانه‌حال (مانند خودم در آن زمان) به یاد می‌آورم درباره اینکه چگونه کمک‌های بشردوستانه بیش از حد سیاسی شده است و چگونه این امر، موجب شده کارگران کمک‌رسانی به هدفی سهل‌الوصول برای حملات تبدیل شوند، حملاتی که به طور فزاینده‌ای علیه غیرنظامیان و زیرساخت‌های غیرنظامی صورت می‌گرفت.

در عراق و افغانستان، پشتیبانی مالی آمریکا، که به میلیاردها دلار می‌رسید، هزینه بیشتر غذایی را که سازمان من وارد می‌کرد، تأمین می‌کرد و بازارها را بر اساس طرح‌هایی که افسران آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده بر آن تأثیر گذاشته بودند، شکل می‌داد.

آنچه در جلسات آن زمان با مقامات آمریکایی کاملاً واضح بود، این بود که اجازه نمی‌داد گرسنگی یا کمبود مواد اولیه، روایت‌های مهم‌تر درباره «آزادسازی» افغانستان و عراق که آمریکا در حال ترویج آن بود را تحت‌الشعاع قرار دهد.

حتی قبل از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، بسیاری از مردم، به ویژه در جوامعی که کمک دریافت می‌کنند یا تحت تأثیر قطعنامه‌ها و مداخلات سازمان ملل قرار دارند، سازمان ملل را بخشی از یک طرح برای حفظ نظم بین‌المللی نئولیبرال تحت سلطه غرب می‌دیدند. در طول دورانم در سازمان ملل، من با این دیدگاه مقابله می‌کردم، در عین حال که عدم تقارن قدرت بین غرب و دیگران را در مدیریت صنعت بشردوستانه قبول داشتم.

این نقشی بود که من از سازمان ملل در سوریه، از سال ۲۰۱۱ دیدم که باعث شد بازاندیشی در آن موضع را آغاز کنم، و این کشتار ادامه‌دار در غزه بود که مهر تأیید بر آن زد. آنچه قبلاً به عنوان درجه‌ای قابل قبول و اجتناب‌ناپذیر از سیاسی‌شدن توجیه می‌کردم، اکنون به همکاری جبران‌ناپذیر تبدیل شده است، به ویژه در مورد سازمان‌های بزرگ کمک‌رسانی سازمان ملل.

"سیستم بشردوستانه از ابتدا برای ادامه حیات خود، وابسته به حمایت‌های سیاسی و مالی قدرت‌های غربی بوده است. اما در بحران غزه، این سیستم تحت تأثیر یک کمپین گسترده به رهبری آمریکا قرار گرفت که ماهیتی ضدسازمان‌مللی و طرفدار اسرائیل داشت. در این شرایط، وقتی بخش عمده‌ای از هر دو شکل حمایت (سیاسی و مالی) از دست رفت، ساختار این سیستم شروع به فروپاشی کرد و ضعف‌های بنیادین آن عیان شد."

انسانیّت مشترکی که می‌بایست پشتوانه این نظام باشد، در قالب تظاهرات عظیمی در پایتخت‌های غربی علیه جنگ اسرائیل در غزه خود را نشان داده است؛ اما این انرژی مردمی در جایی از سازوکارهای سیاسی حاکم مسدود شده است. در نتیجه، همه این اعتراضات تاکنون نتوانسته‌اند دولت‌های تأثیرگذار را تحت فشار قرار دهند تا آنچه در توان دارند برای توقف کشتار به کار گیرند.

در طول دو سال گذشته، کل این ساختار لرزان بشردوستانه و مبانی متزلزل آن از هم گسسته است. دیوان بین‌المللی کیفری به دلیل صدور حکم جلب مقامات اسرائیلی تحت تحریم‌های آمریکا قرار گرفته است؛ بودجه آنروا، سازمان اصلی کمک‌رسانی به فلسطینیان در غزه، قطع شده و به طور مؤثری تحت محاصره قرار گرفته است؛ اصول ضرورت و تناسب و قوانین جنگ به سادگی لگدمال شده‌اند.

پرونده غزه به دلیل تعامل سیاست جهانی، همدستی منطقه‌ای و اعمال وحشتناک کشتاری که به صورت زنده پخش می‌شود، آشکارترین مورد است، اما جنگ سودان نیز مثال‌های خوبی ارائه می‌دهد.

در سال ۲۰۰۳، در مجموع ۱۱۷ کارگر امدادی ملی در سراسر جهان کشته، زخمی یا ربوده شدند. تا سال ۲۰۲۴، تعداد تلفات به ۸۱۶ نفر افزایش یافته است. اکثریت قریب به اتفاق کشته و زخمی شده‌ها در طول دو سال گذشته به دلیل حملات اسرائیل در غزه بوده‌اند.

کمک‌های بشردوستانه و عملیات‌های حفظ صلح همواره رنگ سیاست به خود گرفته‌اند، اما در کنار این واقعیت، باید تلاش‌های شجاعانه‌ای را نیز دید که از سوی دولت‌ها، سازمان‌ها و افراد بسیاری برای پاسداری از اصول و هنجارهای بنیادین صورت گرفته است. با این حال، جنگ‌های آمریکا در عراق و افغانستان در دههٔ ۲۰۰۰ میلادی، این کوشش‌ها را به گونه‌ای مهلک و جبران‌ناپذیر تضعیف کرد و اکنون، نسل‌کشی جاری در غزه، فلج کامل این تلاش‌ها را به نمایش گذاشته است. چنین رویدادهایی چه‌بسا به معنای پایان یک عصر برای مفهوم بشردوستی باشد.

با بخت و اقبال فراوان و تغییرات غیرمنتظره در سیاست جهانی، این وضعیت آلوده و فاسد کنونی می‌تواند به اصلاحاتی اصیل و ضروری برای نظم لرزان پس از جنگ جهانی دوم منجر شود. با این حال، احتمال قوی‌تر این است که شاهد کوبیده شدن یکی از آخرین میخ‌ها بر تابوت این نظام باشیم؛ نظامی که بسیاری از ترتیبات بین‌المللی ، از جمله احتمالاً خود سازمان ملل، را بدون هیچ جایگزین روشنی به جز حاکمیت قانون جنگل، از صحنه روزگار محو خواهد کرد.

سناریوی محتمل دیگر این است که سیستم برای چند سال دیگر به سردرگمی خود ادامه دهد و به شیوه‌ای کُند و عذاب‌آور تحلیل رود، یا حتی به بخشی از شرکت نظامی و نظارتی جهانی تبدیل شود، همان‌گونه که در عملیات «بنیاد بشردوستی غزه» متجلی است که در آن، فلسطینیان تحت جاسوسی قرار می‌گیرند و اغلب در صف دریافت کمک‌ها کشته می‌شوند.

هر ساله، در ماه اوت، دعوت‌نامه‌ای برای شرکت در مراسم روز جهانی بشردوستی در ژنو یا نیویورک دریافت می‌کنم. این رویداد برای بزرگداشت انفجار سال ۲۰۰۳ بغداد در هتل کانال که من به شکلی معجزه‌آسا از آن گریختم و همکارانم را به کشتن داد، پایه‌گذاری شد. دلیل دعوت من این است که من یک بازمانده از آن حمله هستم.

دیگر در این مراسم شرکت نمی‌کنم. چرا که دیگر این سیستم بشردوستی، یا به طور دقیق‌تر، آنچه در طی چند سال گذشته به آن تبدیل شده است، را باور ندارم. و چنین گردهم‌آیی‌هایی را نیز برای بزرگداشت جدی زندگی و فداکاری نهایی همکاران از دست رفته‌ام و صدها نفری که پس از آنان، به ویژه در غزه، جان باختند، معنادار نمی‌یابم. نمی‌توان همزمان به انسانیت و سازمان‌های متعهد به کمک‌رسانی سلام کرد، در حالی که هر دو به طور گسترده در برابر یک نسل‌کشی که نزدیک به دو سال است در جریان است، فلج شده‌اند.

جنگ انتقام‌جویانه اسرائیل به یک نقطه عطف تاریخی تبدیل شده است، اما به هیچ وجه یک روند ناگهانی و جدید نیست. این جنگ تنها آشکار می‌سازد که جهان تا چه اندازه در مسیری قرار گرفته که توسط آمریکا و دیگر دولت‌های تهاجمی در طول ۲۴ سال گذشته هموار شده: راه‌اندازی جنگ‌های پیشدستانه انتقام‌جویانه در نقض قوانین بین‌المللی؛ کشتن شمار زیادی از مردم به بهانه تلفات جانبی برای دستیابی به یک «دشمن»؛ طفره رفتن از روند عادلانه دادرسی برای غیرنظامیان و مبارزان متهم دشمن که در خلال درگیری‌ها بازداشت شده‌اند؛ سلاح‌سازی کمک‌های بشردوستی؛ و فرسایش سیستماتیک سیستم جهانی مبتنی بر هنجارها، به همراه مبانی اخلاقی آن.

هیچ‌کدام از این موارد جای جشن ندارد، بلکه نیازمند تفکر عمق و کار سخت فراوانی است، نه برای نجات بشریتمان و سیستم بشردوستی، بلکه برای بنیان نهادن دوباره آن‌ها.

 

ثبت امتیاز